ژوزه ساراماگو، نویسنده پرتغالی (متوفی در سال 2010) در لیسبون پرتغال بزرگ شد. وی با توجه به نوشتن کتاب های موفق، جایزه ادبی نوبل را کسب نمود (1998).

کتاب های وی شامل لیست بلندی است: (کوری، خرده خاطرات، بینایی، در ستایش مرگ، همه ی نام ها، دخمه، سفر فیل، نقاشی، قصه جزیره ناشناخته، مرد-اسب، تاریخ محاصره لیسبون، همزاد، سارقان آتش، بالتازار و بلموندا، بلم سنگی، سال مرگ ریکاردو ریش، دفتر یادداشت)

شهرت ساراماگو پس از کتاب بالتازار و بلموندا و ترجمه انگلیسی آن در سال 1988 شروع شد، که به انحطاط دربار پرتغال در قرن 16 می پردازد.

بیشتر رمانهای وی خیالی است، و گاهی به عنوان رئالیسم جادویی هم شناخته می شود. در برخی از کتاب ها ، گفته ها پشت سر هم نوشته شده و معلوم نیست که هر جمله ای را چه کسی گفته است!

کتاب کوری یکی از معروفترین کتاب های سارماگو می باشد (1995) و شاید بتوان آنرا یک کتاب فلسفی تلقی کرد. روزنامه‌ی نیویورک تایمز، این رمان را این گونه توصیف می کند: گستره‌ی حماسی این رمان آثار گابریل گارسیا مارکز را در یاد زنده می کند. در ایران بیش از ده ترجمه از این کتاب منتشر شده است.

داستان در شهری "بی نام" و در ترافیکِ یک چهارراه آغاز می‌شود. رانندهٔ اتومبیلی به‌ناگاه دچار کوری می‌گردد. به فاصلهٔ اندکی، افراد دیگری که همگی از بیماران یک چشم پزشک‌اند نیز بینایی خود را از دست میدهند. پزشک با معاینهٔ چشم آن‌ها درمی‌یابد که چشم این افراد به‌طور کامل سالم است، اما آن‌ها هیچ‌چیزی را نمی‌بینند. برخلاف کوری معمولی که همه‌چیز سیاه است، تمامی این افراد همه چیز را سفید میبینند. بیماران که خود چشم پزشک نیز جزو آنهاست، به آسایگاهی انتقال داده می شوند.

همسر پزشک، که نابینا نشده، شاهد تمامی این مسائل است و عاشقانه سعی در بهبود وضعیت هر یک از افراد می‌کند، اما به‌هیچ‌عنوان اجازه نمی‌دهد کسی از نابینا نبودن او اطلاعی به‌دست آورد.

بی‌نام بودن همه‌ی شخصیت‌ها، با فضای نابینایی حاکم بر داستان، همخوانی دارد، اما منجر به سردرگمی خواننده نمی شود. به همین علت، در این رمان با نام‌هایی مانند: پزشک، همسر پزشک، حسابدار، مرد مسلح، وزیر و دختر عینکی مواجه می‌شویم.

تنها وضعیتِ وحشتناک‌تر از کوری، این است که تنها فردِ بینای جمع باشی.

زن پزشک، از پزشک می‌پرسد چرا ما کور شدیم؟ پزشک جواب می‌دهد: نمی‌دانم، اما شاید روزی بفهمیم. زن پزشک جواب می‌دهد: می‌خواهی نظر مرا بدانی؟ من فکر می‌کنم ما کور نشده‌ایم، ما کور هستیم؛ کور اما بینا، کورهایی که می‌توانند ببینند، اما نمی‌بینند.

کوری (ژوزه ساراماگو)