ابله (داستایوسکی)
فیودور میخایلوویچ داستایفسکی رمان نویس شهیر روس (1821-1881) رمان های جذاب زیادی منتشر کرده است که در اغلب آنها به بررسی شخصیت ها و حتی روانکاوی افراد می پردازد.
فیودور در دورانی از زندگی بعلت اعتیاد به "قمار" شدیدا فقیر شد و برای فرار از دست طلبکاران، به ایتالیا و سوئیس گریخت و رمان ابله را در سال 1869 در شهر فلورانس ایتالیا نوشت.
شخصیت اصلی این رمان پرنس میشکین، جوان مبتلا به بیماری صرع است که تنها بازمانده یک خاندان ورشکسه اشرافی می باشد که با جوانان طبقه مرفه روسیه روبرو می شود. آنها از سر عشق یا غرور درگیر عواطف و فشارهای روحی میشوند و در تلاشند موقعیت خود را مستحکم کنند. در این میان میشکین به عنوان شخصیتی معرفی میشود که ذاتا سادهدل است و به هر کس اعتماد میکند؛ به اضافه اینکه اقامت طولانیاش در آسایشگاه سوییسی باعث بیتجربگی کامل او در زندگی شده است، لذا همه او را ابله می پندارند.
عنوان رمان کنایه ای است به شخصیت محوری داستان، شاهزاده لِف نیکولایویچ میشکین. خوبی، سادگی، و عدم نیرنگبازی باعث میشود بسیاری از شخصیتهای دنیادیدهای که با او روبهرو میشوند، به اشتباه تصور کنند که او فاقد هوش و بینش است. داستایوفسکی در شخصیت شاهزاده، تلاش داشت تا «انسانی نیک و زیبا» را به تصویر بکشد.
این رمان پیامدهای قرار دادن چنین فردی را در مرکز کشمکشها، امیال، احساسات و خودمحوریهای جامعهٔ دنیوی بررسی میکند، هم برای خود فرد و هم برای کسانی که با او درگیر میشوند.
در رمان ابله، به شکلی گسترده به دو مفهوم متقابل بیخدایی و ایمان مسیحی (ارتدکس روسی) پرداخته شده. ایپولیت ترنتیف، نیهیلیست (پوچ گرا) جوان، چالشگر اصلی دیدگاه میشکین در رمان است که در نضاد با او (مسیحی روس) قرار دارد.
در سال ۱۸۴۹، داستایوفسکی بهدلیل مشارکت در فعالیت سیاسی به اعدام با جوخه آتش محکوم شد. اندکی بعد او و دیگر زندانیان بدون هشدار قبلی به میدان سمیونوفسکی برده شدند، جایی که حکم مرگ بر آنان خوانده شد. سه زندانی نخست به ستونها بسته شدند و روبهروی جوخه آتش قرار گرفتند؛ داستایوفسکی در میان گروه بعدی بود. درست هنگامی که اولین تیرها شلیک میشدند، پیامی از تزار رسید که حکم اعدام را به کار اجباری در سیبری کاهش میداد. این تجربه بخوبی در داستان "ابله" بیان شده است.
آگاهی از اجتنابناپذیری مرگ و تأثیری که این آگاهی بر روح زنده دارد، یکی دیگر از مضامین این رمان است.
برخی می گویند این کتاب ارزش چند بار خواندن را دارد.
از این رمان، فیلمی به کارگردانی ایوان پیریف در سال 1958 به زبان روسی ساخته شده است. اوج درام فیلم در جشن تولد ناستاسیا در آپارتمانش رقم میخورد. او در برخورد با مهمانانش، لحنی از طعنهآمیز تا تحقیرآمیز دارد، اما در مواجهه با میشکین، رویی مهربانتر و آسیبپذیر از خود نشان میدهد. او که از درک و همدلی میشکین شگفتزده شده، از او تشکر میکند که نخستین کسی بوده که واقعاً او را دیده است. سپس بستهای از پولهای روگوژین را برمیدارد و آن را در شومینه میاندازد و گانیا را به چالش میکشد که اگر بتواند پول را با دستهای برهنه از میان شعلهها بیرون بیاورد، تمام مبلغ را به او خواهد داد. اما گانیا تحت فشار این موقعیت از هوش میرود. در نهایت، ناستاسیا خودش پول نیمهسوخته را برداشته و به سوی او پرت میکند، سپس همراه روگوژین از آنجا خارج میشود و صحنهای پر از انتظارات بر بادرفته و تنشهای حلنشده را پشت سر میگذارد.
نقاشی و متن دستنویس فیودور داستایفسکی