بیگانه ای در دهکده (مارک تواین)
کتاب دیگری از مارک تواین را در اینجا گذاشته ام بنام "The Mysterious Stranger که نجف دریا بندری آنرا بیگانه ای در دهکده ترجمه کرده، اما بنظر شاید بهتر بود "غریبه مرموز" ترجمه میکرد! تعداد صفحات کتاب بیش از 86 صفحه نیست و ترجمه خوبی دارد.
ظاهراً تواین چندین نسخه از چنین قصه ای را نوشته بود که از تقابل شیطان با انسان می گوید.
قصه در قرن 16 میلادی در دهکده ازلدورف اطریش می گذرد، دهکده آرام و ساکتی که اهالی شدیداً به مسیحیت معتقد میباشند تا اینکه شیطان به این دهکده می آید و چهره زشت انسان را به خودش نشان می دهد.
این فرشته عقیده دارد که "قوه تمیز اخلاقی" انسان باعث شده او از حیوان هم پست تر باشد و همین قوه است که باعث میشود انسان کارهایی مثل شکنجه و آزار همنوعان خود را انجام دهد و انسان در اکثر مواقع قادر به تشخیص درست از غلط نیست.
یک روز پسر نوجوان خوش تیپی به نام شیطان در روستا ظاهر می شود میگوید که یک فرشته است. شیطان جوان چندین شاهکار جادویی انجام می دهد و ادعای پیش بینی وقایع آینده را میکند اما پسرها ادعایش را باور نمی کنند تا زمانی که یکی از پیش بینی های او محقق شود. شیطان به شرح فجایع دیگری که بر سر دوستانشان خواهد آمد ادامه می دهد. پسرها از شیطان التماس می کنند که شفاعت کند. شیطان موافق است اما بر اساس تعریف فنی رحمت عمل می کند. به عنوان مثال، به جای مرگ طولانی به دلیل بیماری، شیطان به سادگی باعث می شود یکی از دوستان تئودور فورا بمیرد...
مارک تواین در این کتاب، با بررسی ماهیت اخلاق به کسانی که تعصبات شدید مذهبی دارند حمله میکند؛ افرادی که از دین دروغین و ساختگی خود بهعنوان ابزاری برای ستم به دیگران استفاده میکنند. شیطان با اهالی دهکده بسیار سیاستمدارانه برخورد میکند، طوری که آنها اصلاً متوجه فریب او نمیشوند یعنی با طرح دوستی با سه پسربچه آنها را وسیلهای برای نزدیکی به مردم شهر قرار میدهد. حتی شیطان پسربچهها را با بعدهای دیگر زمان و مکان آشنا میکند و گذشته و آینده را نشان میدهد.
نویسنده جنایات شیطان را در این داستان به شکلی بیمحابا به تصویر میکشد. به نحوی که او از یک طرف به ساکنان دهکده کمک میکند و از طرفی دیگر رفتارهای متناقضی از خود نشان میدهد و از این طریق راه را برای واکنش آنها میبندد.
"این جهان خدایی دارد که همانگونه که می تواند بندگان بد بیافریند، در ساخت بندگان خوب هم توانا است، معذالک آفرینش بندگان بد را ترجیح می دهد. میتواند همه را خوشبخت کند، معذالک یک نفر را هم برای نمونه خوشبخت نمی سازد. از عدالت و رحمت دم میزند، ولی دوزخ نیز دارد، از وقوع جنایت به خشم می آید، منتها خود به هر جنایتی دست میزند. انسان را بدون رضایت او خلق کرده، اما مسئولیت اعمالش را بجای آنکه بر گردن خودش بگذارد، میخواهد بر عهده ضعف خود انسان تحمیل کند. پس از همه اینها و با آن صعه صدر و وسعت نظر الهی خود، از انسان، این بنده سراپا تقصیر می خواهد که او را پرستش کند."
تصویر چاپ اول کتاب (اسلدورف بهشت ما پسر ها بود)