خاطرات آدم و حوا (مارک تواین)
مارک تواین (نام اصلی: سمیوئل لنگهورن کلمنز) نویسنده آمریکایی (1835-1910) ، با کتاب های هکلبری فین، تام سایر و شاهزاده و گدا معروف شد که از روی آنها فیلم و کارتون های متعددی ساخته شده است.
مارک تواین با اولیویا لنگدون دختر یکی از صاحبان صنایع ثروتمند نیویورک پس از مغازلات بسیار ازدواج کرد. در بیست سال بین ۱۸۷۵ و ۱۸۹۴ شادترین و ثروتمندترین نویسنده بود و بهترین کتابهایش را در این مدت نوشت. اما در دهه ۱۸۹۰ دختر جوانش وقتی پدر و مادرش در خارج بودند مرد. همسر و دخترش هم در مدت چند سال از دنیا رفتند. لذا ۱۵ سال آخر عمرش را با نوشتن کتابهای جدی و چند کتاب طنز گذراند.
در مورد انتخاب نام مارک تواین، چنین نوشته است:
«ناخدا ایزایه سلرز مردی خوب و بلند فکر بود و هم در رودخانه و هم در خشکی محبوبیت و احترام داشت. خیلی قد بلند و خوش هیکل و زیبا بود و آنطور که من به یاد میآورم، در پیری هم مثل موی سرخپوستان موهایی سیاه داشت، چشم و دست او نیرومند و استوار، و اعصاب و حس قضاوت او محکم و روشن بود، و میان جمعیت رانندگان کشتی، چه پیران و چه جوانان، هیچ چیز از هیچکس کم نداشت… این آقای پیر، ذوق و استعداد ادبی نداشت، اما طی یادداشتهای کوتاهی اطلاعات سادهٔ علمی دربارهٔ رودخانه میداد و زیر آنها را «مارک تواین» امضا میکرد و به پیکایون، نشریهٔ نیواورلینز برای چاپ و انتشار میداد. این مطالب دربارهٔ میزان آب و وضع رودخانه دقیق و گرانبها بود… اتفاق اینطور افتاد که یکی از این نوشتهها مضمون نخستین مقالهٔ من در روزنامهنگاری قرار گرفت. من آن را به نحو وسیع و دامنهداری مسخره کردم و مطالب ذوقی خود را تا حدود هشتصد یا هزار کلمه کش دادم و به آن چسباندم. در آن وقت یک رانندهٔ تازهکار بودم. مقالهٔ خود را به بعضی رانندگان نشان دادم و آنها آن را گرفته و با شوق به روزنامهٔ ترودلتا، نشریهٔ نیواورلینز برای چاپ بردند. جای افسوس زیاد بود، زیرا آن مقاله به هیچکس خدمت ارزنده ای نکرد، ولی قلب آن مرد را سخت به درد آورد. در مقالهٔ چرند من بدخواهی وجود نداشت، ولی به ریش ناخدا خندیده بود…
ناخدا سلرز این افتخار را به من داد که از آن روز به بعد از من عمیقاً بدش میآمد. وقتی میگویم این افتخار را داد، لغات خالی از معنی به کار نمیبرم. در اندیشهٔ مردی به بزرگی ناخدا سلرز قرار داشتن، افتخاری بسیار واقعی بود و من به اندازهٔ کافی شعور داشتم که از آن قدردانی کنم و به آن ببالم… دیگر تا مدتی که زنده بود هرگز چیزی چاپ نکرد و هرگز امضای «مارک تواین» را در پای چیزی نگذاشت. زمانی که خبر مرگ او به وسیلهٔ تلگراف رسید، من در ساحل اقیانوس کبیر بودم. روزنامه نویس جدیدِ تازهنفسی بودم و به یک نام مستعار احتیاج داشتم. بدین جهت، نام مستعاری را که آن دریانورد قدیمی به دور انداخته بود ضبط کردم و بهترین کوشش خود را به کار بردم تا آن را در دست خود چنان نگه دارم که در دست او بوده؛ یعنی امضا و نشانه و مظهر و حکم اینکه آنچه با آن همراه است حقیقت محض است و میتوان روی راست بودن آن شرطبندی کرد. از فروتنی من دور است که بگویم چقدر در این راه موفق شدهام.»
بیشتر نوشته های وی جنبه رمانتیک داشته و با طنزی لطیف همراه هستند.
کتاب کوچک خاطرات آدم و حوا سالها پس از مرگ نویسنده و بر اساس دستنوشته های وی در سال 1997 منتشر شد. این کتاب، آشنایی و زندگی عاشقانه آدم و حوا را نقل می کند، یعنی اولین عشق تاریخ انسان.
آدم، اولین آفریده ی خدا، به تنهایی در بهشت زندگی میکند تا سر و کله ی حوا، کسی که او را مزاحم میداند؛ پیدا میشود. حوا با خصوصیات زنانه اش عرصه را بر آدم تنگ می کند و آدم با اخلاقیات مردانه اش حوا را کلافه... کم کم دست تقدیر این دو را به هم علاقه مند میکند و ...کتاب خاطرات آدم و حوا عاشقانه ی لطیفی است از اولین زوج آفرینش و از زبان آدم و حوا.
در جایی از کتاب می گوید: "هرجا که او بود، بهشت بود"
حوا: زمانی که آدم یک هفته از خونه دور بود قابیل کوچولو به دنیا اومد. خیلی تعجب کرده بودم نمیدونستم چه اتفاقی داره میافته…اولش فکر کردم یه حیوونه اما با توجه با آزمایشاتی که انجام دادم دیدم اینطور نیست، چون نه دندون داره و نه پشم. به انسان شبیه بود اما نه اونقدر که مجاب شم تا اونو در رسته ی انسانا قرار بدم، برا همین اونو یکی از عجایب خلقت فرض کردم و منتظر پیشرفتهای بیشتر موندم.