مامان و معنی زندگی (اروین یالوم)
در کتاب "مامان ومعنی زندگی" اروین یالوم (متولد 1931 آمریکا)، استاد دانشگاه استنفورد، تجربیات خود در زمینه روانشناسی را بصورت یک رمان آورده است. یالوم در حالیکه استاد دانشگاه است، در زمینه روانشناسی، رمان هایی بسیار جذاب نوشته است.
نویسنده می گوید: کوشیده ام هم قصه گو باشم، هم آموزگار. این کتاب با زبان و برای درک عامه مردم بیان شده است.
در این کتاب شش قصه متفاوت بیان شده اند و اغلب قسمت ها، تم روانشناسانه دارد که نسبت به تم رمان، بیشتر به چشم می آید.
تجربه هایی از دلهره های هستی در خلال داستان ها بیان شده اند:
- ترس از دست دادن عزیزان
- انکارِ مرگ
- سوگواری
- پوچی
- تنهایی
کتاب یک دورۀ آموزشی جذاب در مورد علم روانشناسی را بیان میکند که خستهکننده نیست. نویسنده داستانها را در شش موقیعت تقریباً متفاوت بیان میکند. تعدادی از این داستانها در اتاق رواندرمانی و جلسات مشاوره روی داده که ممکن است هر انسانی تجربه متفاوتی از آن را داشته باشد. تعدادی از داستانها هم روایتهایی هستند از انسانهایی با مشکلات روحی و روانی و گاه جسمی. در دل داستان، ضمن تشریح این بیماریها، راهکارهایی برای مقابله با آنها ارائه میشود.
داستان مامان و معنی زندگی، وابستگی فرزندی به مادر مرحومش را نشان میدهد. مادری که در زمان حیات نه تنها پسرش به او افتخار نمیکرد بلکه باعث خجالت او میشد و به قول پسر، سالها در خصومتی مداوم با او زندگی میکرد و عجیب این که، حالا بعد از مرگ مادر، در رویایی که 10 سال بعد از مرگ او میبیند، تأیید و نظر مادرش را در مورد خود میخواهد. بعد از رویا از خود میپرسد آیا ممکن است من تمام عمرم در پی تأیید مادرم بوده باشم؟
یالوم در این داستان کوتاه به خوبی نشان میدهد که همه در پشت به ظاهر خشک خود، واقعیتهایی به وسعت یک عمر دارند که اگر بدون قضاوت بررسی شوند مشکلات اطرافیان هم با آنها حل میشود.
داستان دوم، همنشینی با پائولا: این داستان کاملا واقعی است و ماجرای زنی را روایت میکند که سرطان دارد.
داستان سوم، تسکین از نوع جنوبی: داستان در یک گروه درمانی بیماران بستری شده در بخش حاد روایت میشود و بیماران، با یکدیگر آشنا میشوند و جنبههای مثبت فردی و جسمی خود را بیان میکنند.
داستان چهارم، هفت درس پیشرفته در درمان سوگ: ماجرای زنی است که همسر خود را از دست میدهد. یالوم در این داستان هفت درس را پیش روی مخاطب قرار میدهد تا با استفاده از آن رنج خود را کاهش دهد.
داستان پنجم، رویارویی دو جانبه: روایت تخیلی از زنی است که در زندگی اجتماعی خود بر اساس تجربیات تلخ دوران کودکی دچار مشکلاتی در ارتباط با دیگران است.
داستان ششم، طلسم گربهی مجار: روایتی تخیلی از بیمارانی است که تصمیم میگیرند روند درمان خود را متوقف کند.
تکه هایی از کتاب:
چهقدر به آن دسته از دوستانى که مادران دوستداشتنى، مهربان و حمایتگر داشتند، غبطه مىخوردم. چقدر عجیب است که آنها به مادر خود دلبستگى ندارند، نه تلفنى، نه ملاقاتى، نه رویایى و نه حتى فکر کردن مرتب به آنها، هیچ. در حالى که من چند بار در روز مجبورم مادرم را از ذهنم بیرون کنم و حتى حالا یعنى ده سال پس از مرگش، اغلب بىاختیار دستم به سمت تلفن مىرود تا با او تماس بگیرم.
ولی تو متوجه نشدی، مامان. ما باید از هم جدا بشیم، نباید همدیگه رو به زنجیر بکشیم. انسان شدن این جوریه.
در اصل هر آدمی تو دنیا تنهاست. این سخت است. ولی این جوریه دیگه و ما باید با این مسئله روبهرو بشیم.
نیچه گفته است ما نیازمند هنریم تا حقیقت هلاکمان نکند.
ما موجوداتی در جستوجوی معنا هستیم که باید با دردسر پرتاب شدن به دنیایی که خود ذاتا بیمعناست کنار بیاییم.
میدانم احساس خوبی نسبت به خونهات، پاهات و پوستت نداری. ولی اینها «تو» نیستند. اینها فقط چیزایی «دربارهی» تو هستند، نه «تو»ی اصلی و حقیقی. به اصل خودت نگاه کن. آنجا چه چیزی را میخواهی تغییر بدهی؟
بعضى افراد، سراسر زندگى را جنگى کینخواهانه میبینند که باید در آن پیروز شد.
من متقاعد شدهام که رویارویی صریح با موقعیت اگریستانسیال (هستی گرایی)، ممکن است برای فرد ترس و دلهره به همراه آورد، ولی در نهایت شفابخش و پربار است.
اگر راهی به سوی بهترین باشد، همانا دیدن تمام و کمال بدترین است.
انسان بیش از آنکه از مرگ بهراسد از انزوای محضی که مرگ را همراهی میکند می ترسد. ما می کوشیم زندگی را دو نفری تجربه کنیم ولی هر یک از ما مجبوریم تنها بمیریم. کسی قادر نیست با ما یا به جای ما بمیرد، تصوری که یک انسان زنده از مردن دارد، به خود رها شدنی مطلق و بی چون و چراست.
بعضی از مردم آنقدر از بدهی مرگ میترسند که وام زندگی را رد می کنند.
تنها حقیقت راستین؛ حقیقتی ست که خودمان کشفش کنیم.