سبکی تحمل ناپذیر هستی (بار هستی) میلان کوندرا
نویسنده این کتاب، میلان کوندرا (1929-2023)، اهل چکسلواکی (جمهوری چک) است. وی ابتدا عضو حزب کمونیست بود، اما بعداً از ناراضیان چکسلواکی شد و در 1975 به فرانسه تبعید گردید. مضمون اغلب رمان های وی مخالفت با دیکتاتوری کمونیستی است.
از کتاب های دیگر کوندرا میتوان به موارد زیر اشاره کرد: شوخی، جاودانگی، آهستگی، میهمانی (والس) خداحافظی، زندگی جای دیگری است.
از کنار کتابهای میلان کوندرا بهسادگی نمیتوان عبور کرد. مطالعه کتابهای او نیازمند تلاش فکری زیادی است و خواننده باید با دقت و توجه کافی به جزییات شروع به مطالعه کند.
عنوان اصلی کتاب، سبکی تحمل ناپذیر هستی (The Unbearable Lightness of Being) است، اما مترجمین آنرا به عنوان (بار هستی: به این معنا که بودن و وجود داشتن در هستی، برای هر کدام از ما همراه با بار است) هم ترجمه کرده اند، که بنظر من تحریف نوشتار است، نه ترجمه. از کتاب فیلمی هم با این عنوان ساخته شده (1988)، که بنظر زیبا می رسد.
قصه در دوران بهار پراگ و در سال 1968 میگذرد که این کشور پهناور اروپایی، توسط ارتش روسیه اشغال شد و تمام نمادهای آن به روسی تغییر یافت. حتی اسم خیابان ها و کوچه های کوچکترین شهرها را هم به روسی تغییر دادند.
شخصیت اصلی توما (توماس) نام دارد که جراح مشهوری است و شخصیت زن بازی دارد! بقول جمله ای از کتاب، تنوع طلب است! وی بخاطر انتقاداتش از کمونیست ها دچار مشکلات فراوانی می شود.
همسر دوم وی "ترزا" دیگر شخصیت داستان است که از روستاهای اطراف در سر راه توما قرار می گیرد و با هم ازدواج می کنند.
پیشنهاد میکنیم اگر به دنبال یک رمان جدی و چالشبرانگیز هستید، بار هستی را بخوانید. بهجرات میتوانیم اشاره کنیم که این کتاب ذهن هر خوانندهای را درگیر خود میکند. فراموش نکنید که تاکید اصلی کتاب نیز بر این است که زندگی درست مانند یک خط مستقیم و سبک است. اینکه زندگی یک بار بیشتر نیست و دیگر تکرار نمیشود. پس تشخیص خوب از بد، و قضاوت یک امر بیمعنی و بیهوده است.
هدف اصلی قصه بیان این مطلب است که تشخیص راه صحیح از غلط در اغلب موارد غیر ممکن است، چه بسا نیاز باشد هر انسان چند بار زندگی کند تا غلط را از صحیح تشخیص دهد! در کل می خواهد بگوید که راه غلط وجود ندارد، هرکس بر اساس شرایط، مسیر زندگی خود را مشخص می کند.
جملاتی از کتاب:
"در زندگی با همهچیز برای نخستین بار برخورد میکنیم. مانند هنرپیشهای که بدون تمرین وارد صحنه شود. اما اگر اولین تمرین زندگی، خود زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی میتوان قائل شد؟"
"کسی را از روی همدردی دوست داشتن، دوست داشتن حقیقی نیست."
"میتوان به پدر و مادر، به همسر، به عشق و به وطن خیانت کرد. اما زمانی که دیگر نه پدر و مادر، نه شوهر، نه عشقی و نه وطنی باقی بماند، به چه چیز میتوان خیانت کرد؟"
"هفت سال پیش «اتفاقاً» یک مورد سخت تورم نخاع در بیمارستان شهری که ترزا در آن زندگی میکرد پیش آمد. رئیس بخش بیمارستان بهفوریت برای مشاوره به آنجا خوانده شد. اما رئیس بخش «اتفاقاً» از بیماری سیاتیک رنج میبرد و چون قادر به حرکت نبود، توما را بهجای خود به بیمارستان شهرستان فرستاد. از پنج مهمانخانهٔ شهر، او «اتفاقاً» به هتلی رفت که ترزا در آن کار میکرد. قبل از حرکت «اتفاقاً» چند دقیقه برای نوشیدن آبجو فرصت داشت. ترزا «اتفاقاً» وقت کارش بود و «اتفاقاً» مسئول میز او بود. بنابراین یک رشته «اتفاق» ششگانه لازم بود که او را بهسوی ترزا بکشاند، گویی اگر به حال خود گذاشته شده بود، به هیچجا نمیرفت."